خلاصه کتاب: و من
در ناامنترین نقطهی زندگیام
در تاریکترین شب عمرم
درست در بیپناهترین و تنهاترین حالتم
تو را از خدا آرزو کردم...!
پ.ن: توجه! این دلنوشته بر اساس واقعیت نگارش شده است.
خلاصه کتاب: جهان میزند و دیوانگان نیز میرقصند، جهل میخواند و بیخیالی ساز میزند!
سه دیوانهی داستان جام پر میکنند و دیگران مینوشند قدم در هر کجا بگذارند؛ خرابهای نیز میسازند، جنون در مغزشان گل میدهد امّا این گلها چه میوهای قرار است بدهند و شاهکارهای سه دیوانه را، چه کسی میپوشاند؟ آن سه دیوانه چه بلایی بر سر موجودات عجیبالخلق میآورند؟
خلاصه کتاب: او “مــرد“ است
خوابش از تو کوتاهتر و خواب ابدیش از تو طولانی... .
آسایش برایش مفهومش آسایش توست، پس صبح تا شب در پی آسایشی است که
سهمش را از عشق تو می جوید... اگر آن را دریابی!
دستهایش از تو زبرتر و پهنتر است... .
تا به حال به دستهایش نگاه کردهای؟ هیچگاه بدون خراش و زخم دیدهای؟
خلاصه کتاب:در این زندگی من پر بودم از دریغ شدنهایی که حسرت بر دلم میگذاشت، در این زندگی من پر بودم از بغضهایی که گاه و بیگاه میشکست. پشت این لبخند دروغین روح مردهام را دفن کردم آنچه تو از من دیدهای سکانسی از سینمای ظاهرم بود!
خلاصه کتاب: "مقدمه"
امروز
همین لحظه
لبه همین پرتگاه
نابترین لحظهی دلگیر کنندهی جهان است.
پایانی دردناک برای عاشقانههایی که هر چند برای تو بیمعنی،
امّا برای من نفسی جاودانه بود!
وای از آن روزی که خاطراتت به منِ بیدفاع هجوم میآورد.
کمترین فایدهاش چیست... .
در این وادی درد؟
خندهی آنکه برای غم تـو گریه نکرد!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پاتوق رمان – دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.