و من! کسی هستم که یک عمر! درد خود را فقط، خودم فهمیدم. خندههایم برای همه بود و همدم تنهاییهایم گریههایم شد .
گاهی نمیشود فراموش کرد... گاهی نمیشود فریاد کشید، یا حتی لبخند زد! گاهی تنها باید رفت. راهم را به سوی بیکرانهاش کج میکنم؛ شاید در آغوش بگیرد جسم آزردهام را!
تمام احساساتم را یکدفعه، باد برد! و حال در یک حس خلأ ماندهام؛ خلأ یعنی هیچچیز و هیچکس، در کنارت نباشد و تو باز هم بشوی، همان کسی که یک عمر از او فراری بودند!
از هر طرف زندگی را نگاه کنی، اول و آخر، سه بعد دارد؛ شادی، غم، خلأ! و تمام این بُعدها را در زندگی خواهی داشت.