دختر قصهی ما که اسمش هست سرین و ۲۴ سال داره اما با شیطنتهایی که انجام میده و باعث خندهی همه میشه یه روزی بایه تصادف سبک زندگیش از این رو به اون رو میشه!
آدمها فقط آدم هستند؛ نه بیشتر نه کمتر! اگر کمتر از چیزی که هستند نگاهشان کنی، شکسته میشوند و اگر بیشتر از آن حسابشان کنی، خودشان تو را میشکنند. بین این آدمها فقط باید عاقلانه زندگی کرد نه عاشقانه؛ مگر نشنیدهای که مجنونِ تمام قصهها نامردند؟! او هم اینگونه است؟!
انشا گروهی به مناسبت روز مادر
نازگل و شاهرخ، دختر و پسری که هر کدوم به دلایل مختلف توی جنگل گم میشن. بالاجبار برای زنده موندن مدتی رو در کنار هم میگذرونن. اما باید دید تو مدتی که در کنار هم هستن با چه ماجراها و بلاهایی روبهرو خواهند شد. آیا در کنار هم با زندگی وداع میکنن؟ یا از جنگل تاریک و مخوف نجات پیدا میکنن؟