دنیا را ببین،
چگونه به من و تو حسادت میکند!
تمام نیرویش را جمع کرد تا نابود سازد…
عاشقانههای ما را.
مگر میشود؟!
او هنوز نمیداند که جان ما به یکدیگر بند است؟!
او هیچگاه نخواهد فهمید دردی که در س*ی*نهامان موج میزند…
دردی که هر لحظهاش موازا با رفتن جان از تن است!
***
برخیها را دیدهای؟!
چه راحت از جدایی صحبت میکنند!
گویی قلب آنها مهمانسرایی بیش نیست…
امروز این،
فردا دیگری!
قلبی که مهمانسرا شود، دیگر قلب نیست!
شیطانی است که برایش مهم نیست احساسات پاکی که برایش ارمغان میآورند؛
فقط به فکر خود و مهمانهایی است که گویی تاریخ انقضایشان فقط یک روز است.
***
تک بودن چیست؟!
تک بودن یعنی اینکه در زندگیت بفهمی…
کسی که برایش جانت را فدا میکردی،
تو را به رفیقانش فروخت.
رفیقانی که یک روز هستند و فردایش در کنار دیگری!
شاید نفهمیده بودند قدر احساساتی که خرجش کردم،
وگرنه چرا اینگونه میفروشند تمام وجودت را به دیگری؟!
تک بودن یعنی…
یاد گرفتن بیرحمیهای زمانه!
فروخته شدن وجودت به بیارزشیها
تک بودن یعنی… .
***
***
گر بگویم که دگر عالمی ندارم…
خنده بر تو حرام است دلربا!
آخر…
عالمم تو بودی که دگر نیستی.
گریه بر چشمانت حرام است دلربا!
چو هم جای قلب تو…
و هم جای ابر بهاری دلم؛
کیل سالها قطره باران ریختهام.
***
برایم فرق ندارد بود و نبودها!
شاید حتّی وجود خودم هم دیگر بیارزش باشد!
نپرس چرا…
جوابش در بیکرانه است.
میدانم کسی گذرش به بیکرانه نخواهد افتاد!
چه قلب دردمندی؛
هیچکس برایش مهم نیست…
نابودیها!
کاش گاهی شود صدایی از بیکرانه،
گوید سخنی از دل تنگم!
گوید که چهها کشیدهام من…
گوید که دگر توان ندارم.
فایل صوتی:
کاری از تیم گویندگی: ( آوای پاتوق )
با صدای:
سرکار خانم: مبینا دهشت
و جناب آقای: day23
گاهی نمیشود فراموش کرد...
گاهی نمیشود فریاد کشید، یا حتی لبخند زد!
گاهی تنها باید رفت.
راهم را به سوی بیکرانهاش کج میکنم؛
شاید در آغوش بگیرد جسم آزردهام را!
دلنشین بود
قلمتون سبز