مقدمه:
امروز
همین لحظه
لبه همین پرتگاه
نابترین لحظهی دلگیر کنندهی جهان است.
پایانی دردناک برای عاشقانههایی که هر چند برای تو بیمعنی،
امّا برای من نفسی جاودانه بود!
وای از آن روزی که خاطراتت به منِ بیدفاع هجوم میآورد.
کمترین فایدهاش چیست… .
در این وادی درد؟
خندهی آنکه برای غم تـو گریه نکرد!
قسمتی از دلنوشته:
حال در این لحظه،
بود و نبودنت برایم فرقی ندارد
زیرا با آن عابری که میگذرد از پل نامردی… .
برایم فرقی نداری!
چنان جلوی چشمانت گذر خواهم کرد
که گویی نامرئی هستی و نه تنها من،
بلکه کل جهان کوری مطلق گرفتهاند برای دیدنت!
***
چشمانت فریادگونه عشق را هوار میکشد.
امّا… .
نه برای من… .
تو دگر سهم منِ مجنون نیستی!
عاشقانههایت را تقسیم کردی با دیگری.
همینگونه ادامه دِه!
انتهای این مسیر را نمیدانم!
همین که خوشحال میبینمت کافی است!
دگر مهم نیست حال طوفانیِ من…!
مهم نیست کشتیهای غرق شدهام در این دریای به ظاهر زیبا و در باطن پلید!
***
زجر داشت!
دیدن تو با دیگری!
دست در دست هم با روی خوش
درد داشت حرفهای زهر مانندت
تو ندانستی حواسم با دیدن دستان چفت شدهیتان پرت شد!
تو بیتوجه به حال من حرف میزدی و من میان کلمات کشندهات گم شده بودم.
میان همان تفریحی بود که تمام شد، گم شدم و جان دادم و زندگی باختم!
فایل صوتی شده اثر: به زودی…
اثر زیبایی هست
با ارزوی موفقیت برای نویسنده
ممنون دوست عزیز🌹