مقدمه:
تو شمعی و من پروانه.
ندیدهام، ولی دل بستم.
در شهر عاشقان انگشتری
خاتمکاری شده همراه با
نقش آن ذکر:
《وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ》است.
***
علی را هرگز در وصفش باور نیاید.
دامان علی اگر نگیرم، چه کنم؟
حجت حق، به امر حق عیان شد.
به پا میکند در میدان گرد و غبار؛
کیست این چهرهپوش گردآلود؟
رجز میخواند آن شه دُلدُلسوار، حیدر!
لشکر اعداء، گشته حیران علی.
برهم زده حملهاش، نظم لشکری!
***
چقدر دنیا میتواند جای
امنی باشد وقتی تو هستی!
میزند نعرهی بوتراب، میپیچد در میدان تکبیر حیدر.
میرقصاند در دستش قبضهذوالفقار را، جولان ذوالفقار؛ بله طوفان ذوالفقار!
یاقوت ذوالفقار، علی ابالفضل شتابش طوفان.
کیست معادل امیر مومنان؟
***
***
رقیب قابل امیر مومنان،
نقش شمائل امیر مومنان، زلزله کرده بر زمین؛ میگویند!
جبرئیل حیرت زده شد، عجب قدرتی داری.
ﺷﺄﻥِ تو در اندیشه ما، جا شدنی نیست،
در کوزه که جا دادن، دریا شدنی نیست،
هر چند که توصیف تو، مولا شدنی نیست،
علی مولاست یا حیدر؟
علی کجا و ذهن پر خطای من کجا؟
***
چَشم دل من به مانند ماهی قرمزی
درون تنگ گردی است که
درکی از دنیای سبز و طراوت دارِ
خارج از دیوار شیشهای ندارد
خواهان آزادی هستم.
آزادی برای همراهی حیدر کرار .
عجب شکوهی و عجب وقاری،
بَدَلی ندارد!
اسمت خورده بر روی دلم.
شاگرد تو، جبرئیل امین آقا!
دلنشین و زیبا
قلمتان مانا