به چه کسی بگویم ناگفتنیهای دلم را؟!
دلم ل*بریز از حرفهای ناگفتنی است... !
ولی کو گوش شنوا؟!
قسمتی از دلنوشته:
به کجا خواهم رفت؟!
مگر جایی هم دارم؟!
قلبم شکسته است از این تنهایی.
حرف دلم را به که بگویم؟!
مگر کسی را دارم… !
چه راحت تنها میشوم؛
و حرفهای دلم جزءِ دستهی ناگفتنیها میشود.
***
چقدر سخت است؛
وقتی دلت، آغوشی میخواهد تا حرفهایت را برایش بازگو کنی؛
اما…
هیچکس را نداری تا ناگفتنیهایت را بشنود… .
آنگاه قلبت باز هم برای هزارمین بار،
به خاطر بیکسی میشکند!
***
گفت: «چرا پکری؟»
گفتم: «حال ندارم.»
گفت: «میخواهی با من حرف بزنی؟»
چه میگفتم؟!
مگر او حال قلب شکستهی مرا میفهمید؟!
هیچکس غیر از خودم و آن کسی که شکست قلبم را…
مرا درک نخواهد کرد!
اشکالی ندارد؛
دفن میکنم همه دردهایم را؛
شاید روزی یک نفر سر قبرم،
برای بیکسیم،
اشکی ریخت… .
***
سخت است وقتی سنگینیای در قفسهی س*ی*نهات احساس میکنی!
بعد هیچکس نمیفهمد مریضیِ قلبی نداری؛
بلکه!
حرفهای دلت دارد سنگینی میکند… .
عالی بود
قلمتان مانا .