قسمتی از متن:
ای وای من بد جوری دیرم شده فشار پام رو روی پدال گاز بیشتر کردم!
وای سرین خاک تو سرت که دیرت شد الان خانوم مدیر توبیخم میکنه تازه به اندازهی کافی از درسها عقب هستم!
اولیاها کلی گله کردن جوری داشتم تند رانندگی میکردم که تعادلم و از دست دادم و گومپ خوردم به یک چیزی و سرم با شدت خورد به فرمون که چشمهام سیاهی رفت.
***
راوی
وقتی که سر سرین خورد به فرمون بیهوش شد.
مردی که باهاش تصادف کرده بود اومد جلو دید که جلوی ماشین سرین مچاله شده جلوتر رفت با کمک مردم تونست اون رو از داخل ماشین بیرون بیاره.
مرد همش داد میزد و میگفت:
– یکی زود یک آمبولانس خبر کنه زود.
وقتی که آمبولانس اومد او را به بیمارستان منتقل کردن دکتر تا وضعیت اون رو چک کرد گفت:
– زود اون رو به اتاق عمل منتقل کنین
وقتی سرین توی اتاق عمل بود اون مرد جوون از نگرانی توی راه روی بیمارستان
قدم برمیداشت.
بعد از ۴ ساعت یکی از پرستارها از اتاق عمل بیرون اومد.
مردجوون روبه پرستارگفت:
– حالش چطوره؟
پرستار: چیزی نمیتونم بگم بایدبه هوش بیاد احتمال از دست دادن حافظهاش زیاده.
مردجوون به دیوارپشت سرش تکیه داد و روی زمین سر خورد و باخودش گفت:
– ای وای من چه کار کردم؟!
***
سرین
آخ سرم خیلی درد میکنه من کجام؟ اینجا کجاست؟ کسی نیست به داد من بدبخت برسه؟! اینقدر دادوبیداد کردم تا یک پرستار داخل اومد.
پرستار: بالاخره بهوش اومدی!
– من کجام؟ اینجا کجاست؟
پرستار: چیزی یادت نیست عزیزم؟
– نه هیچی!
پرستار: نمیدونی اسمت چیه؟ اونم یادت نیست.
– نمیدونم فکر… فکرمیکنم… سرین آره فکرکنم سرین!
پرستار: همین.
– آره… آخ… سرم خیلی دردمیکنه دیگه چیزی یادم نیست.
پرستاربیرون رفت و بعدازچند دقیقه بایک دکتر و یک پسر جوون و خوشگل و خوشتیب اما پریشون برگشت.
دکترجلو اومدو پرسید:
– اسمت رو میدونی خانوم؟
– فکرمیکنم سرین آره اسمم سرین!
دکتر: پدر و مادرت کسی و داری که خبر کنی؟
– نمیدونم!